سلام
از وبتون خ ييلي خوشم اومد ،چون دقيقا حرف دلمه و بلايي که گرفتارش شدم :نميدونم به جرم کداميين گناه...
درديک پنجره رو پنجره ها ميفهمند/درد کورشدن رو گره ها ميفهمند/سخت بالا بروي ساده بيايي پايين /قصه ي تلخ مرا سرسره ها ميفهمند.............
اميدت به خدا،واسم خييييلي دعا کن چون درد من تازه اس
با سلام
لطفا قالب وبلاگتون رو چنچ كنين .....
مرسي
اين متن تو تازه خوندم شايد اين پيامو هيچ وقت نخوني
درسته عاشقي لياقت مي خواد كه.....
شايد بعضي وقتا آدما واسه اين که خودشون لياقت ندارن مي زنن کنار....
مواظب خودت باش
سلام خسته نباشي
واقعا وب لاگ جالبي داري و من از همين جا يعني چالوس به شما تبريك ميگم
به وب لاگ من هم سر بزنيد اميدوارم خوشتون بياد
روزي اتوبوس خلوتي در حال حركت بود. پيرمردي با دسته گلي زيبا روي يكي از صندلي ها نشسته بود . مقابل او دختركي جوان قرار داشت كه بي نهايت شيفته ي زيبايي و شكوه دسته گل پيرمرد شده بود و لحظه اي از آن چشم بر نمي داشت .
زمان پياده شدن پيرمرد فرا رسيد . قبل از توقف اتوبوس در استگاه پيرمرد از جا برخاست . به سوي دخترك رفت و دسته گل را به او داد و گفت : (( متوجه شدم كه تو عاشق اين گلها شده اي . آنها را براي همسرم خريده بودم و اكنون مطمئنم كه او از اينكه آنها را به تو بدهم خوشحال تر خواهد شد))دخترك با خوشحالي گل را پذيرفت و با چشمانش پيرمرد را كه از اتوبوس پايين مي رفت بدرقه كرد و با تعجب ديد كه پيرمرد به سوي دروازه ي آرمگاه خصوصي در آن سوي خيابان رفت و كنار نرده ي در ورودي نشست .
دوست عزيز
راستش از وبلاگت خوشم اومد
وخوشحال مي شم كه بهم سر بزني
خداحافظ
عيد شما مبارك باشه
شعر و احساس بروز شد
و منتظر قدمهاي پر مهرتان هستم
تا سلامي ديگر بدرود