يه روز خدا تصميم گرفت يه کار بزرگ بکنه.خدا تصميم گرفت ادمو خلق کنه.يه عالمه شوق وذوق داشت.ميخواست يه موجود عجيب رو بسازه.يه موجود عجيبي که تک تک عنصر هاي وجودش تک باشه.دنبال يه عنصر خواص مي گشت.....عشقو پيدا کرد.خدا عشقو از وجود خودش پيدا کرد. پس شروع کرد با عشق دستو ساخت با عشق پا رو ساخت.به دل رسيد پس با عشق دلو ساخت........و بعد يه تيکه از عشق خودشو تو دل تک تکمون جا گذاشت.و ادم خودش انتخاب کرد سرنوشت خويش را.....
امروز ادما در به در دنبال عشق ميگردن .اونا فراموش کردن که يه تيکه عشق بزرگ تو دلشون جا مونده.عشقي که متعلق به يه مهربون بزرگ.مهربوني که عاشقشون.......
اهاي ادم عشق خدا واسه دلت کمه؟!