• وبلاگ : ســــــايـــنــا
  • يادداشت : چرا؟
  • نظرات : 2 خصوصي ، 33 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    من به تو خنديدم

    چون که مي دانستم

    تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي

    پدرم از پي تو تند دويد

    و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه

    پدر پير من است

    من به تو خنديدم

    تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

    بغض چشمان تو ليک لرزه انداخت به دستان من و


    سيب دندان زده از دست من افتاد به خاک

    دل من گفت: برو

    چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...

    و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

    حيرت و بغض تو تکرار کنان

    مي دهد آزارم

    و من انديشه کنان غرق در اين پندارم

    که چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت...