صفحات پاپ آپ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سـاینا - ســــــایـــنــا
سفارش تبلیغ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سـاینا - ســــــایـــنــا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو

تبلیغات

: سـاینا:: 92/1/14:: 11:50 صبح

عاشقانه و عاطفی

 

عاشقانه و عاطفی

برای دیدن تمامی عکس ها روی ادامه مطلب کلیک کنید...

ادامه مطلب...

موضوعات یادداشتaks asheghane, asheghane, love photo, love pix, احساسی و عاطفی,


: سـاینا:: 92/1/14:: 11:48 صبح

عکس عاشقانه

 

عکس عاشقانه

برای دیدن تمامی عکس ها روی ادامه مطلب کلیک کنید...

ادامه مطلب...

موضوعات یادداشتجدیدترین عکس های عاشقانه-جدیدترین عکس های عاشقانه


: سـاینا:: 92/1/14:: 11:45 صبح

موضوعات یادداشتعکس های دیدنی بازیگران سینما و تلویزیون در یک جشن تولد


: سـاینا:: 92/1/8:: 12:19 عصر

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش،
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب،
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع،
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش،
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست،
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم
مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم،
مائیم … ما که جامه تقوی دریده ایم؛
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب،
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید،
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛
دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق،
نام گناهکاره رسوا! نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما


موضوعات یادداشت


: سـاینا:: 89/10/6:: 10:40 صبح


گاهی گمان نمی کنی ولی می شود،

 گاهی نمی شود، نمی شود که نمی شود؛

 گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است،

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود؛

گاهی گدای گدای گدایی و بخت نیست،

 گاهی تمام شهر گدای تو می شود...

 دکتر علی شریعتی


موضوعات یادداشتدرد دل- متن زیبا


: سـاینا:: 87/6/22:: 1:32 عصر

 

هر گاه که فکر میکنم برخاسته ام پایم به جایی میخورد و میافتم

هر گاه که فکر میکنم که برخاستن کاری است بس دشوار

 بر میخیزم وبه راهم ادامه میدهم

حالا بعد از یک بار دیگر به زمین خوردن برخاسته ام

 گرد و خاک را از لباسم پاک میکنم

ساکم را بر میدارم و به راه می افتم

این بار راهی را برمیگزینم که تو در مسیرش نباشی

 راهی که حتی جای پایت را باد جارو کرده باشد وبویت را باران شسته باشد

 دیگر وقتی که داری به زمین می خوری به من تکیه نخواهی داد

اعتماد در رابطه با تو مفهوم خود را برای چندمین بار از دست داده است

 و جایش را به تردید داده است . دهانت بوی دروغ میدهد

می خواهم از تو متنفر باشم

به همین سادگی


موضوعات یادداشتدرد دل


: سـاینا:: 87/2/9:: 12:27 عصر

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

بی مونس و تنها چرا ؟
تنها چرا ؟ حالا چرا


موضوعات یادداشتدرد دل


: سـاینا:: 85/5/13:: 11:53 صبح

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را. شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند. جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند. از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت. ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد. به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام. تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود. آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را. و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود


موضوعات یادداشت.........


   1   2   3   4   5   >>   >

494103:کل بازدید
21:بازدید امروز
حضور و غیاب

یــــاهـو

درباره خودم
سـاینا - ســــــایـــنــا
سـاینا
هیچ ستاره ای در آسمان تنهایی من نیست . اینجا همه جایش تاریک و سیاه است ...
لوگوی خودم
سـاینا - ســــــایـــنــا
لوگوی دوستان














لینکدونی

مریم حیدرزاده
فروغ فرخزاد
حسین پناهی
حمید مصدق
سهراب سپهری
سیمین بهبهانی
احمد شاملو
فریدون مشیری
مهدی اخوان ثالث
نیما یوشیج
یغما گلرویی

آرشیو موضوعی
قالب مناسب برای وبلاگ
مجموعه خطای مودم
متن زیبا
خواهی نشوی رسوا
امام رضا(ع)
پیدایش نوروز
درد دل
تولدم مبارک؟!!!
روزهای مهم
عکس های خفن
اجتماعی
جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

اشتراک
 
سفارش تبلیغ
صبا ویژن